(: شادی همین نزدیکیهاست :)
هوووووووف
فردا ميشه چهلمين ماهگرد عقدمون!
فكر ميكنم راز بقا لازم شدم، اين جونورا رو كه ميبينم هي با خودم ميگم دنيا همه هيچ و ... .
ولي الان غر زدنم مياد. دلم خوشي بزرگ ميخواد و از اين ناشكر بودنم هم ناراحته!
دير اومدن همسر هم بي تاثير نيست. تا وقتي ٢-٣ مياد خب خوبه و خونه داري رو هم دوست دارم. ولي وقتي ٥-٦ ميرسه در و ديوار آدم و ميخورن. بعدش هم چون خسته ست؛ در و ديوار بازم آدم و ميخورن.
آيا غرهاي من تمام شد؟
خير!
آيا چهلمين ماهگرد اين شكلي بايد باشد؟
بازهم خير!
برم بخوابم لااقل فردا صبح يه تكوني به دنيا بدم.
شب بخير :)
آيا از همه چي خرس؟
آخر شبی همچین با احساس به همسری میگم اگه سرخپوست بودیم، اسم سرخ پوستی من چی بود به نظرت؟
بعد تا فکر کنه خودمم ذهنم درگیر شد که یه اسم براش انتخاب کنم که حس حمایت و تکیه گاهی و اینا بهش بده.
بعد ورداشته زل زده به من میگه اسمت خرس مهربون بود!!!
بعد تا فکر کنه خودمم ذهنم درگیر شد که یه اسم براش انتخاب کنم که حس حمایت و تکیه گاهی و اینا بهش بده.
بعد ورداشته زل زده به من میگه اسمت خرس مهربون بود!!!
فاتحه اوج احساساتم رو خوند! اسم خودش هم شد تبر وحشی!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |